زندگی نامه شهید محمد زمان ولی پور

Saa Ddd Saa Ddd Saa Ddd · 1402/5/27 06:12 · خواندن 2 دقیقه

 

 

 

در سال 1341 هجری شمسی و در شهر مذهبی و شهیدپرور بابل، یک فرزند از خانواده‌ای کشاورز، چشم به جهان گشود که نام او "محمد زمان" گذاشته شد.

از کودکی، "محمد زمان" به کار و زحمت مشغول شد. او به همراه کشاورزی، تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را گذراند و به دبیرستان پیوست. پس از موفقیت در آزمون کنکور تجربی، در رشتهٔ پزشکی قبول شد.

قلب و عقل او در دو راه قرار داشت. یکی به سوی دنیای تحصیلات و دانشگاه تشویقش می‌کرد و دیگری به سوی کوی عاشقانهٔ عرفانی، حوزهٔ دینی و نوکری امام زمان (عج) او را جذب می‌کرد.

 

محمد زمان در نهایت حوزهٔ علمیه را انتخاب کرد و مدال نوکری  امام زمان (عج) را گرفت. به سرعت پیشرفت کرد و در علم و عمل به مراتب بالا دست یافت. آیت‌الله ایازی امیدوار به آیندهٔ علمی او بود و معتقد بود که آینده‌ای درخشان در انتظار اوست.

محمد زمان در طول دوران تحصیلی خود، مانند سایر طلاب علوی، از جبههٔ دفاع مقدس و میهن‌پرستی غافل نبود. او از آموزه‌های مکتب ناب امام صادق (ع) استفاده کرده و مردانگی را از آیت‌الله ایازی آموخت.

 

 او به جبهه رفت و در خط مقدس دفاع از میهن شریف حضوری فعال داشت. محمد زمان عاشق و شیفتهٔ حضرت امام حسین (ع) بود و دست‌نوشته‌هایی که به صورت مناجات‌های عارفانه از او باقی مانده، این ارتباط عمیق را به وضوح نشان می‌دهند.

 

 

و در پایان، در تاریخ 23 خرداد 1367، در عملیات "کربلا 10" در منطقهٔ شلمچه، به آسمان شهادت پرواز کرد و جان خود را فدای میهن کرد.

 

خاطره ای از شهید محمد زمان ولی پور:

 

علامه ایازی به طلبه های تازه وارد می گفت ایشون رو الگوی خودتون قرار بدین
وقتی محمد زمان شهید شد علامه ایازی مکثی کردند و سه بار فرمودند: او واقعا بی نظیر بود ... بی نظیر بود ... بی نظیر
علامه ایازی در فراق این شاگرد عزیزشان گفتند: من او را رهبر اینده ی یک امت می دانستم ، با رفتنش کمرم شکست...


یک خاطره از شهید:


فصل کاشت برنج بود و محمد زمان همپای پدر و برادرش مشغول کاشت شدند. آخر کار معلوم شد به تعداد دیگری "دسته نشا" نیاز است. 

پدر از کسی خواست مقداری دسته نشا به آنها قرض دهد و ایشان هم پذیرفت.همه با هم رفتند تا از زمین آن مرد چند دسته نشا به عنوان قرض بردارند. 

محمد زمان قبل از آنکه دسته های نشا را در ظرف قرار دهد ، آنها را تکان میداد تا گل و آبی که به آن چسبیده روی زمین بریزد. 

وقتی تعجب برادرش را دید گفت:این بنده ی خدا اجازه داده از نشای او برداریم . گل و لای آن مال زمین خودش است. باید احتیاط کنیم مال مردم در اموال ما مخلوط نشود...


برگرفته از کتاب مسافر ملکوت خاطرات زندگی طلبه عارف شهید محمد زمان ولی پور
 

 

پیشنهاد مطالعه : زندگینامه شهید حاج محمدحسین علیخانی